مقصود از تفاسير روايى در اين نوشتار، سلسله تأليفاتى هستند كه با استناد به سخن معصوم(عليه السلام) در صدد فهم معانى قرآن بر آمده اند، خواه با اظهار نظرى از سوى مؤلف همراه باشند يا خير. اين تفاسير عموماً فراهم آمده از رواياتى مشتمل بر بيان شأن نزول، ناسخ و منسوخ، تأويل متشابهات، آيات نازل شده درباره اهل بيت(عليهم السلام) و دشمنان ايشان، نمونه عينى براى برخى آيات، نحوه قرائت، معناى واژگان قرآنى و برخى موارد ديگر است. برخى از آثار تأليفى در اين زمينه، مشتمل بر چند موضوع از موضوع هاى مزبور است و برخى از آن ها فقط به يك موضوع پرداخته اند.
روايت و از جمله روايات تفسيرى در بين شيعه و اهل سنّت سرگذشتى جداگانه دارد. اين امر در نوع نگرش اين دو گروه به مسأله جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ريشه دارد. از اين رو، در اين مقاله فقط به سير تدوين كتب تفاسير روايى در بين شيعه پرداخته شده است.
بى شك، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به حكم وظيفه اى كه قرآن بر عهده ايشان نهاده، اولين مفسّر قرآن است. به طور طبيعى، مردم بخشى از قرآن را به كمك معلومات خود مى فهميدند و آن قسمت را كه براى آنان مجهول بود، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى پرسيدند.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در زمان خويش، به تفسير قرآن همّت گماشت. از ابن عباس نقل شده است كه گفت: «هرچه از تفسير قرآن دارم، از على بن ابى طالب(عليه السلام)آموخته ام.»1 از علقمه روايت شده است كه از ابن مسعود پرسيد: آيا على بن ابى طالب(عليه السلام) را ديدى؟ گفت: «بلى، او را ملاقات كردم و از او علم قرآن آموختم و آن را بر او قرائت نمودم. او پس از رسول خدا، بهترين و داناترين مردم است و به دريايى ژرف مى ماند.»2
هر كدام از معصومان(عليهم السلام) در دوره خود، به تبيين و تفسير مطالب قرآن كريم پرداخته اند و تاريخ كم و بيش شواهدى از فعاليت علمى آن بزرگواران را در خود ضبط كرده است.
موضوع بحث اين است كه رهنمودهاى نبى گرامى و ائمّه معصوم(عليهم السلام)براى فهم قرآن، كه در قالب روايات تجلّى يافته است، از چه زمانى به نگارش در آمده اند. تاريخ تدوين تفاسير روايى را مى توان در سه مقطع پى گيرى نمود:
1. عصر نبوى; 2. عصر حضور امامان معصوم(عليهم السلام); 3. عصر غيبت امام معصوم(عليه السلام).
در آن زمان، تمام كسانى كه توان نوشتن داشتند به ثبت و ضبط سخنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اقدام مى كردند; زيرا نه تنها هيچ منعى از ثبت و ضبط سخنان رسول خدا وجود نداشت، بلكه آن حضرت، خود به اين كار تشويق مى نمود. از اين رو، بى شك كلمات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نوشته مى شدند و شواهد متعددى بر اين امر دلالت مى كنند. در اين دوره، نوشته ها شكل سامان يافته اى به خود نگرفته و علوم و معارف از يكديگر جدا نشده بودند. بدين روى، روايات تفسيرى در ضمن ديگر روايات ثبت و ضبط مى شدند. اين مسأله اختصاص به تفسير نداشت، بلكه ديگر شاخه هاى معارف دينى نيز از وضعيتى مشابه برخوردار بودند. از جمله اين مكتوبات مى توان به كتاب امام على(عليه السلام)اشاره كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را املا فرمود و امام على(عليه السلام)آن را نوشت. يكى از محققان در توصيف اين كتاب مى نويسد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى امام على(عليه السلام)وقت خاصى مقرّر نمود كه در آن قرآن كريم را با تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن بر آن حضرت املا مى فرمود; همان گونه كه احكام و معارف را بر آن جناب املا مى كرد و آن حضرت آن ها را مى نوشتند.»3 به گفته جناب شيخ حرّ عاملى، نصوص متواتره بر كتابت تنزيل و تأويل، بلكه به كتابت تمام سنّت و آنچه از احاديث و احكام بود، توسط امام على(عليه السلام)دلالت مى كنند.4
بنابراين، دراين دوره روايات تفسيرى در كنار روايات ديگر جمع آورى شدند، اما تأليف مستقل تفسيرى به وجود نيامد.
على رغم جهاد علمى آن بزرگواران در زمينه تفسير قرآن، مكتوبى در اين باره به دست ما نرسيده است. آنچه به نام ائمّه(عليهم السلام) در كتاب هاى فهرست موجود است، به احتمال قريب به يقين، مكتوبات شاگردان ايشان است. سخن گفتن درباره اين مكتوبات نيازمند تحقيقى جدّى و وسيع است و با موقعيت كنونى متناسب نيست.
بر اساس شواهد بسيار، در اين دوره كتابت حديث در بين شيعه تداوم يافت. شواهد نشان از آن دارند كه در اواخر نيمه اول قرن اول، كتاب هايى با عنوان هاى خاص و موضوع هاى معيّن پا به عرصه فرهنگى جامعه نهادند. براى نمونه، ابو رافع (متوفى قبل از 40 هـ. ق) كتابى در «سنن و احكام و قضاي» فراهم آورد. پسر وى، على، كه از برگزيدگان شيعه بود، كتابى در موضوع فقه نگاشت كه مشتمل بروضو، صلاةوديگرابواب فقه بود.5
در همين دوره، كه ما شاهد تفكيك روايات فقهى، تاريخى و ... از مجموع روايات هستيم، مى توان حدس زد كه روايات تفسيرى نيز به سمت استقلال پيش رفتند. در آغاز نيمه دوم سال اول هجرى، شواهدى دال بر تفكيك روايات تفسيرى از ساير روايات در اختيار داريم. براى نمونه، كارشناس متتبّع، شيخ آقا بزرگ طهرانى، ميثم تمّار (شهادت سال 60 هـ . ق) را يكى از مفسّران معرفى مى كند و مى گويد: يكى از آثار مكتوب ميثم تمّار، اسطوره مقاومت و پاى دارى، كتابى در تفسير قرآن است. اين تفسير حاوى دانشى بود كه او از مقتداى خويش اميرالمؤمنين على(عليه السلام) آموخته بود. او همين تفسير را بر ابن عباس املا نمود.6 او در اواخر عمر شريفش، در مدينه با ابن عباس ملاقات كرد و اندوخته علمى خود را در اختيار وى نهاد و ابن عباس آن ها را نگاشت.7
نگارش روايات تفسيرى و تفاسير روايى توسط اصحاب امامان(عليهم السلام)ادامه يافت.8 در عصر ظهور، كتاب هاى بسيارى حاوى روايات تفسيرى توسط اصحاب امامان به نگارش در آمدند كه در اين مختصر، مجال ذكر نام تمام آن ها نيست;9 به ذكر نمونه هايى از آن ها اشاره مى شود:
اسماعيل بن عبدالرحمن، معروف به «سدّى كبير»، از طبقه تابعان شيعه10 و از اصحاب امام سجّاد و امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)بود.11 ابن نديم در ذكر كتاب هاى تفسيرى، از كتاب او نام برده است. حاجى خليفه تصريح نموده كه تفسير السدى على طريق الروايه12 و در كتاب تهذيب التهذيب آمده است كه مفسّران متأخّر مانند طبرى، ابن ابى حاتم و ديگر مفسّران از تفسير او استفاده كرده اند.13 بر اساس نقل محدّث قمى، در تبيان و تفاسير ديگر از اين تفسير استفاده شده است.14
وى از اصحاب امام زين العابدين و امام باقر(عليهما السلام) است. ابن نديم در فهرست از تأليف او ياد كرده است.15 اين تفسير براى جناب نجاشى شناخته شده بود. او در رجال خود، سلسله سندش براى دست رسى به اين تفسير را بيان مى كند.16 بخش هايى از اين تفسير در تفسير مجمع البيان حفظ شده است.17
شيخ او را از اصحاب امام صادق(عليه السلام) دانسته18 و جناب نجاشى نيز در ترجمه ابن على محمّد بن همام بن سهيل الاسكافى البغدادى متعرّض نام او شده است.19 شيخ آقا بزرگ طهرانى درباره تفسير او مى نويسد: على رغم اين كه اين تفسير از كهن ترين تفاسير موجود شيعى در عالم است، در معرفى اين تفسير و مؤلف آن كوتاهى شده و شرح حال نگاران حق مؤلف آن را ادا نكرده اند. ايشان در ادامه مى نويسد: فهرست بعضى از كتابخانه هاى مصر از وجود نسخه اى از اين تفسير، كه در سال 724 استنساخ شده است، خبر مى دهند. در اين تفسير، از ابى عروة معمّر بن راشد الصنعانى البصرى از اصحاب امام صادق(عليه السلام)بسيار روايت شده است.20
در اين دوره، مى توان از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) نام برد. بر اساس آنچه در ابتداى اين تأليف آمده، محتواى اين تفسير را امام حسن عسكرى(عليه السلام) بر ابوالحسن و ابويعقوب، دو تن از شاگردان خويش، املا كرد و آن ها به كتابت آن پرداختند. شيخ صدوق (متولّد ح 306) اين كتاب را از طريق محمدبن قاسم استرآبادى و او از شاگردان امام(عليه السلام)روايت مى كند. شيخ صدوق با همين سند، رواياتى را در كتاب هاى خود نقل كرده است.21 از اين كتاب، آنچه اكنون در اختيار ماست تا آيه 282 سوره «بقره» مى باشد. بايد توجه داشت كه آنچه در بين محققان مورد نقض و ابرام قرار گرفته22 درستى و نادرستى انتساب اين تأليف به امام عسكرى(عليه السلام) است، و گرنه وجود چنين تفسيرى در آن عصر مورد قبول مى باشد و عدم نقل عيّاشى و ديگران از اين كتاب دليل متقنى براى نفى وجود چنين تأليفى نيست. البته براى استناد به روايات اين كتاب مانند هر كتاب روايى ديگرى بايد مطالب آن از نظر سند و محتوا مورد بررسى قرار گيرند.
1. به دليل آن كه در اين دوره امام معصوم(عليه السلام)حضور داشت و به طور متناوب سخنانى جديد از ايشان صادر و توسط راويان ثبت مى شد، اين نوشته ها از ترتيب منطقى و مطلوب برخوردار نبودند.
2. اين نوشته ها همه آيات قرآن را در بر نمى گيرند; زيرا اين مكتوبات فراهم آمده از پرسش و پاسخ مردم با امام(عليه السلام) و احياناً ابراز نكته هايى از جانب امام(عليه السلام) است كه طبعاً برخى از آيات را شامل مى شود.
در باره مكتوبات تفسيرى اين دوره، اين نكته لازم به ذكر است كه جز تعداد اندكى از اين ميراث گران بها چيز ديگرى به دست ما نرسيده و دست تطاول ايّام آن ها را نابود ساخته است. البته قسمت هايى از اين نوشته ها در تأليفات پس از اين عصر بازتاب يافته است. در زمان ما، برخى از محققان با گرداورى اين قسمت ها درصدد بازسازى كتاب هاى از دست رفته هستند.23
3. عصر غيبت امام معصوم(عليه السلام)
در اين مرحله، روايات ثبت شده در اصول و مصنّفات اصحاب ائمّه با نظم و ترتيبى مطلوب در قالبى جديد بازنويسى شدند و روايات بر اساس سوره هاى قرآن و آيات درون هر سوره منظم گشت. در اين دوره، كه جوامع ثانويه حديثى پا به عرصه ظهور نهادند، تأليفات متعددى حاوى روايات تفسيرى فراهم آمدند. كتاب شناسانى همچون نجاشى موارد متعددى از اين دست تفاسير را نام مى برند. براى نمونه، مى توان به اين افراد اشاره كرد:
اين تفسير اثر ابو عبدالله حسين بن حكم بن مسلم حبرى كوفى است. تفسير وى در مجموع حاوى 150 روايت مى باشد كه در بيان آيات نازل شده درباره اهل بيت(عليهم السلام) و فضايل ايشان و اندكى درباره احكام و تاريخ و مواعظ است. در اين تفسير مانند تفسير فرات كوفى و تفسير عياشى چيزى از توضيحات و نقد مطالب و اجتهاد مفسّر به چشم نمى خورد.
وى از حسين بن سعيد اهوازى (م نيمه دوم قرن دوم) روايت مى كند. بر اساس گفته خوانسارى، دانشمندان از تفسير وى در رديف تفاسير عيّاشى و قمّى نام مى برند. اين كتاب حاوى 770 روايت در تفسير آيات مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است. از اين كتاب تا قرن هفتم، نام نشانى در كلام دانشمندان مى يابيم.24 پس از اين دوره، تا قرن يازدهم از اين اثر اطلاعى در دست نيست. در اين قرن، محدثان متأخّر شيخ حرّ و علّامه مجلسى، از كتاب او روايت نقل مى كنند.25 اين تفسير با تحقيقى جديد در سال 1410 به چاپ رسيده است.26
پدرش از اصحاب امام هشتم(عليه السلام) و شاگرد يونس بن عبدالرحمن بود.27 شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام دهم به حساب آورده است.28 وى از مشايخ مرحوم كلينى است. او كتابى در تفسير تأليف نمود.29 كتاب تفسير ايشان در كتاب هاى تفسيرى دوره هاى بعد منعكس شده است.30 در اين كه تفسيرى كه امروز به اين نام معروف است، همان تأليف ايشان باشد، بين محققان اختلاف است. شيخ آقا بزرگ تهرانى معتقد است: كتاب موجود اثرى فراهم آمده از گرداورى دو يا سه كتاب است كه يكى از آن ها تفسير على بن ابراهيم است. 31در برخى از نسخه هاى تفسير قمّى دو روايت از كتاب فرات كوفى نقل شده است.32
اين تفسير توسط سه نفر تلخيص شده است:33 ابن عتائقى (م 793) كه نسخه خطى اين اثر در كتابخانه آية الله مرعشى در قم موجود است;34 شيخ ابراهيم كفعمى (م 905); شخص سومى هم كه به تلخيص اين اثر اقدام كرده، شناخته شده نيست. اين خلاصه نگارى ها به زينت طبع آراسته نگرديده اند.
مؤلّف آن محمّدبن مسعود بن محمّد بن عيّاش السّلمى السمرقندى معروف به «عيّاشى» است. وى از علماى نامدار شيعه در عهد خويش بود. از استادان كوفه، بغداد و قم بهره برده است. در راه ترويج علم بسيار كوشا بود. ميراث پدر را، كه سيصد هزار دينار بود، در همين راه صرف كرد. خانه وى محل آمد و شد طالبان دانش بود. خانه وى را به مسجدى پر از جمعيت تشبيه كردند كه افراد در آن يا به نسخه بردارى، مقابله، قرائت و يا حاشيه نويسى مشغول بودند. او پس از تلاش علمى فراوان، در حدود سال 320 به رحمت ايزدى پيوست.35 او دانشمندى كثير التأليف بود.
شيخ طوسى در رجال خود مى گويد: «محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاش السمرقندى يُكنّى ابا النضر، اكثرُ اهلِ المشرقِ علماً و فضلا و ادباً و فهماً و نبلا فى زمانه، صَنّف اكثَر مِن مائتى مُصنّف ذكَرناها فى الفهرست و كان له مجلسٌ للخاصِ و مجلسٌ للعامِ ـ رحمه الله.»36
جناب نجاشى از بيش از 150 اثر از وى نام مى برد. اولين اثر مورد اشاره وى كتاب التفسير است.
مرحوم علّامه طباطبائى در مقدمه كوتاهى، كه بر چاپ اين كتاب نگاشته است، اين كتاب را چنين معرفى مى كند: به جانم سوگند كه اين كتاب بهترين تأليف در موضوع خود و مطمئن ترين ميراث بر جاى مانده از پيشينيان است. اين كتاب از بدو تأليف تاكنون، كه قريب يازده قرن از آن مى گذرد، بدون چون و چرا با اقبال فرهيختگان مواجه شده است.37
اين تفسير حاوى 2700 روايت است. اما متأسفانه فقط پاره اول اين تفسير (تا آخر سوره كهف) به دست ما رسيده است. برخى در اين كه آيا تفسير او مشتمل بر تمام آيات قرآن بوده يا خير، اظهار ترديد كرده اند، ولى آية الله شبيرى زنجانى مى فرمايد: در شواهد التنزيل 14 مورد پيدا كرديم كه از بخش دوم تفسير عيّاشى روايت نقل مى كند.38 بنابراين، مؤلف به تمام قرآن پرداخته بود و بخش دوم نيز تا قرن پنجم موجود بوده است.
صاحب مجمع البيان (ق 6-5) و ابن شهر آشوب (ق 6) نيز از اين تفسير استفاده كرده اند.39 اين كتاب از مصادر مرحوم كفعمى (ق 9) در تأليف كتاب مصباح مى باشد.40 از اين تاريخ به بعد، تا زمان مرحوم علّامه مجلسى از اين كتاب خبرى نداريم. در زمان ايشان و متأخران او، اين كتاب دوباره به عرصه فرهنگى جامعه بازگشت و به عنوان منبعى براى تفاسير، به ويژه تفاسير روايى متأخّر، مطرح است. مؤلّف در اين كتاب، مانند ديگر محدّثان، روايات را با سلسله سند آن ها ذكر كرده، اما نسخه اى كه اكنون در اختيار ماست، فاقد اسناد مى باشد. نسخه بردارى كه موجب اين ضايعه گشته، در مقدّمه نسخه خود مى گويد: من به تفسيرى كه عيّاشى به سند خود آن را تصنيف كرده بود، برخورد كردم و آن را پسنديدم و در پى آن بر آمدم كه كسى را بيابم كه اين كتاب را از مشايخ شنيده باشد يا اجازه روايت كتاب را داشته باشد تا من نيز آن را به طور مُسْنَد روايت كنم، اما چنين كسى نيافتم و به همين دليل، ذكر سند را بيهوده يافتم و از نوشتن آن صرف نظر كردم. على رغم نقيصه پيش آمده، به دليل هماهنگى اين كتاب با كتاب هاى حديثى ديگر، به ويژه روايات كتب اربعه، اعتبار اين كتاب محفوظ است.41
فراهم آورنده اين تفسير محمد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى، معروف به «ابن زينب» است. او از شاگردان ثقة الاسلام كلينى و كاتب او بوده است. برخى استظهار كرده اند كه پس از سال 342 فوت نموده است. اين كتاب روايتى مفصل از امام على(عليه السلام) را، كه حاوى شصت نكته مربوط به علوم و معارف قرآن است، براى ما روايت كرده. كتاب شناسان معاصر وى همچون ابن نديم، نجاشى و شيخ طوسى چنين كتابى براى نعمانى گزارش نكرده اند. اين كتاب در قرون متوالى در قالب ها و با اسامى ديگرى نيز عرضه شده است. اگرچه در صحّت انتساب اين كتاب به نعمانى ترديد وجود دارد، اما اين كتاب مانند جوامع حديثى درجه دو در صورت اتقان مطالب، مى تواند مورد استفاده اهل تفسير قرار گيرد.42
مؤلف اين اثر، كه معروف به «ابن حُجام» است، از دانشمندان سده سوم و چهارم هجرى و معاصر با ثقة الاسلام كلينى و تا سال 328 زنده بوده است. او داراى تأليفات متعددى است; از جمله چهار يا پنج تأليف در تفسير قرآن كه عبارتند از: التفسير الكبير، تأويل ما نزل فى النبى(صلى الله عليه وآله) ما نزل من القرآن فى اهل البيت(عليهم السلام)، تأويل ما نزل فى شيعتهم، تأويل ما نزل فى اعدائهم. از كتاب ها و تأليفات ابن ماهيار متأسفانه جز قسمتى از كتاب تأويل ما نزل فى النبى و آله هيچ كدام به دست ما نرسيده اند. اين كتاب گران قدر در زمان شيخ نجاشى موجود بوده است. ايشان از گروهى نقل كرده كه گفته اند: در اين باب، كتابى مانند آن تأليف نشده و نيز گفته شده: هزار ورق است.43 قسمت مهمى از اين كتاب از آفات زمان در امان مانده و در ضمن كتاب تأويل الآيات الباهرة فى فضائل العترة الطاهرة به دست ما رسيده است. جناب آقاى استادى حدس مى زند كه كتاب باقى مانده با كتاب ما نزل من القران فى اهل البيت(عليهم السلام)يكى باشد.44
تأليف ديگرى از اين باب را در آثار ياد شده از شيخ صدوق مى توان يافت. وى در دهه اول قرن چهارم متولّد و در سال 381 از دنيا رفته است. نجاشى در ذكر كتاب هاى ايشان، به سه كتاب در تفسير اشاره مى كند: كتاب تفسير القرآن; كتاب مختصر تفسير القرآن; كتاب جامع تفسير المنزل فى الحج.45 اما متأسفانه چيزى از اين آثار به دست ما نرسيده است.
اين اثر مربوط به قرن ششم هجرى قمرى و تأليف شيخ ابو على محمد (م 565)، فرزند حسن بن على فتال نيشابورى، معروف به «ابن الفارسى» از اعلام محدّثان و مفسّران اماميه، است. شيخ عبدالجليل قزوينى در كتاب النقض، فتال را از مفاخر علماى شيعه شمرده، مى نويسد: «... (كتاب او) بر شيعه حجت باشد.»46
در اين دوره، كه از دهه هاى پايانى قرن سوم آغاز شد و تا اواخر هزاره اول هجرى ادامه يافت، اين حركت اگرچه با فراز و نشيب هايى همراه بود، اما تداوم يافت و تأليفاتى در باب تفسير روايى نگاشته شد.47
ويژگى تفاسير روايى اين دوره
1. روايات در اين نوشته ها بر اساس نظم داخلى قرآن سامان يافته بودند.
2. مؤلّفان اين آثار درصدد استقصاى كامل روايات تفسيرى بر نيامده اند. به همين دليل، متعرّض تفسير آيات بسيارى نشده اند.
جناب محدّث ارموى مى فرمايد: «تفاسير مهم شيعه، كه تا زمان شيخ عبدالجليل (ق 6) در دست بوده و مورد استفاده مردم قرار مى گرفته است، آن ها بوده و پس از آن نيز تا زمان مؤلّف (تفسير گازر)، كه به قراين قوى از قرن هشتم متأخّرتر نتواند بود تفسير مهمى نوشته نشده كه معروف و مشهور باشد و مورد استفاده نوع مردم قرار گيرد.»48 سخن ايشان حكايت از دست كم دو قرن ركود و به وقوع نپيوستن اقدامى چشمگير در زمينه آثار تفسيرى، اعم از روايى و اجتهادى، دارد.
به عقيده جناب آقاى استادى، اين ركود در تفاسير روايى (البته ايشان تفسير روايى يا روايتى را چنين تعريف مى كند: تفسيرهايى هستند كه مؤلف آن ها در ذيل هر آيه از قرآن، فقط به ذكر روايات رسيده از معصومان اكتفا مى كند و از خود جز در موارد بسيار نادر اظهار نظرى نمى كند.49) طولانى تر بوده است. ايشان مى گويد: تا سده دهم50 غير از اين چند كتاب، كه ياد شدند (تفسير نعمانى، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام)، تفسير فرات و تفسير تأويل الآيات الظاهرة، تأليف يكى از علماى قرن دهم)، تفسير روايى مدوّنى در دست نيست. در تفاسير مهمى كه از قرن پنجم به بعد نوشته شده اند، روايات اهل بيت(عليهم السلام) و روايات موجود در اين تفاسير بسيار كم مطرح شده اند. طبرسى در مجمع البيان على رغم در اختيار داشتن كتب تفسير روايى بسيار كم از آن ها نقل كرده است. اگر روايات سه كتاب تفسير على بن ابراهيم قمى، تفسير عيّاشى، تفسير ابى حمزه ثمالى را از مجمع البيان استخراج كنيم، شايد به پنجاه روايت هم نرسد. وضعيت كتاب هاى تبيان، تفسير ابوالفتوح رازى (قرن ششم)، منهج الصادقين (قرن دهم) جلاء الاذهان (قرن هشتم به بعد) و مانند آن ها نيز همين گونه است.51
ايشان در جايى ديگر مى فرمايد: «از قرن 5 و 6 تا اوايل قرن 11 سبك تفاسير همه مثل تفسير تبيان و مجمع است... از قرن 11 به بعد، كه تفسير صافى، نورالثقلين، برهان و مانند آن ها تأليف شد، تفاسير رنگ ديگر به خود گرفتند و در تفسير آيات از روايات بسيار استفاده شد.»52 به اجمال، مى توان پذيرفت كه از قرن هفتم تا نهم تأليف تفسير از جمله تفسير روايى در ميان شيعيان با ركود مواجه بوده است.
از اواسط قرن پنجم به بعد، تفسيرنويسى در ميان شيعه با تحوّلى خجسته و مبارك مواجه شد. تا اين زمان، شيعيان به نگارش تفسيرى جامع براى قرآن اقدام نكرده بودند و تلاش آنان در توضيح و تبيين معارف قرآن به جمع آورى رواياتى محدود بود كه از معصومان(عليهم السلام) به ايشان رسيده بود. اولين شخصيتى كه به تفسير تمام قرآن بر اساس مبانى شيعه اقدام كرد، عالم فرزانه شيخ طوسى (385ـ 460 ق) بود. شيخ طوسى در اين باره مى گويد: عدم مبادرت اصحاب اماميه به تفسيرى جامع براى قرآن و اكتفاى آنان به جمع آورى روايات نقل شده در كتاب هاى روايى موجب گرديد به نگارش تفسير قرآن رو بياورم.53
مرحوم طبرسى (متولد حدود 470 ـ م 845) نيز در اين باره مى فرمايد: علما در گذشته و حال، در علم تفسير قرآن تلاش كردند و در كشف معارف پنهان آن و آشكار ساختن معانى آن سعى بليغ نمودند و كتاب هاى بسيار تأليف كردند ... جز اين كه اصحاب ما [اماميه ]ـ كه رضوان خدا بر آنان باد ـ در اين زمينه چيزى غير از تأليفات مختصرى، كه در آن اخبار رسيده را گردآورى كردند، تأليف نكردند و جز شيخ طوسى در كتاب تبيان، كسى به شرح معانى و كشف اسرار قرآن نپرداخت.54
پرداختن به تفسير تمام قرآن با توجه به روايات محدود تفسيرى، مستلزم به كارگيرى راه كارى ديگر براى كشف معارف قرآن كريم است; چيزى كه عملا در تفسير تبيان و تفاسير ديگرى از اين قبيل مشاهده مى شود. در اين راه كار، روايات تفسيرى يكى از ابزارهاى دست يابى به معانى قرآن هستند. همين امر موجب گرديد كه اين گونه تفاسير، كه به تمام قرآن پرداختند، صبغه روايى خود را از دست بدهند، اگرچه در اين تفاسير نيز از روايات بسيارى، به ويژه در مباحث فقهى، اسباب نزول و مانند آن استفاده شده است. علاوه بر آن، در اين دوره ما شاهد رشد مباحث اصول فقه در ميان دانشمندان شيعى هستيم كه يكى از مباحث مهم آن حجيّت خبر واحد و نقش آن در معارف دينى از جمله تفسير مى باشد. بايد توجه داشت كه در اين دوره، از سوى اهل علم ـ شيعه و سنّى ـ تفاسيرى همچون تبيان، مجمع البيان، كشّاف و بيضاوى به جامعه اسلامى عرضه گشتند كه نگارندگان آن براى مدت مديدى عرصه تفسير را در قبضه خويش داشتند و اگر كسى به فكر مى افتاد كارى در تفسير ارائه كند، سعى داشت در حاشيه همين تفاسير باشد. «تنها در قرن دهم، دوازده اثر در قالب حاشيه و تعليقه بر تفسير بيضاوى به رشته تحرير در آمد.»55
به نظر مى رسد كه تفاسير مربوط به «آيات الاحكام» مانند كنزالعرفان، تأليف فاضل مقداد (م 628) و غير آن نيز بايد مورد توجه قرار گيرند. در اين تفاسير، با نسبتى متفاوت از روايات براى تفسير قرآن بهره برده شده است. در تفسير كنزالعرفان از روايات بسيارى استفاده شده است و در زبدة البيان كم تر.
به همين دليل نمى توان اين تفاسير را اجتهادى صرف دانست. بر آشنايان به اين كتب معلوم است كه شيوه مؤلّفان آن ها با شيوه جناب شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان و شيخ ابوالفتوح رازى در روض الجنان بسيار متفاوت است. علت اين امر نيز تفاوت زمينه كارى مشايخ ـ رضوان الله عليهم ـ است. بعيد نيست كه صاحبان تفاسير اجتهادى در شيعه نيز در تفسير خود «آيات الاحكام» را بر همين منوال تفسير كرده باشند.
در عرض آنچه گذشت، نبايد شرايط اجتماعى جهان اسلام، به ويژه شيعه در آن زمان را، كه با مصايب بسيارى دست به گريبان بود، فراموش كرد و نبايد در اين برهه در انتظار تأليفاتى باشيم كه در عصر حاكمان شيعه آل بويه و صفويه شاهد آن بوديم.
البته در همين دوران هم ما كم و بيش شاهد تفاسير مختصرى، كه صاحب مجمع البيان به آن ها اشاره كرده، هستيم كه متأسفانه بسيارى از آن ها به دست ما نرسيده و تنها مقدار كمى از آنچه باقى مانده، شناخته شده است. در ادامه، چند نمونه از اين تفاسير ذكر مى شوند:
اين اثر تأليف ابوالمكارم محمود بن ابى المكارم قوام الدين حسنى (قرن هفتم) است. ميرزا عبدالله افندى اصفهانى در مكتوبى به علامه مجلسى، اين كتاب را چنين توصيف مى كند: كتاب بلابل القلاقل تأليف يكى از بزرگان شيعه است كه به تفسير آياتى، كه با كلمه «قل» آغاز مى شوند، پرداخته است.56 روش اين تفسير، روايى و به زبان فارسى مى باشد.
علامه معاصر سيد عبدالعزيز طباطبائى، مؤلف كتاب مزبور را شريف قوام الدين العلوى الرازى معرفى مى كند و مى گويد: مؤلف در يكى از كتاب هاى تفسيرى خود به نام دقائق التنزيل، كه در تفسير آيه «و آتِ ذى القربى حقَّه» تأليف نموده، پس از بيان منع نمودن فدك از فاطمه زهرا(عليها السلام)توسط ابى بكر، به اين كتاب ارجاع داده و گفته است كه ما ماجراى «فدك» را در كتاب بلابل القلاقل و كتاب هداية العوام فى عقايد الانام به طور مشروح گفته ايم.57 ايشان مؤلف را از رجال قرن ششم يا هفتم معرفى مى كند. اين كتاب به اهتمام محمدحسين صفاخواه در سال 1376 ش به زيور طبع آراسته گرديد.
* نزول القران فى شأن اميرالمومنين(عليه السلام)
در اين قرن، مى توان به تفسير نزول القرآن فى شان اميرالمؤمنين(عليه السلام) اشاره كرد. مؤلف اين اثر ابوبكر محمد (م 664)، فرزند مؤمن شيرازى، از محدثان و مفسّران شيعه است. شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب و شيخ عبدالجليل قزوينى از اين تفسير ياد كرده اند. از اين اثر اكنون نسخه شناخته شده اى در دست نيست.58
اين تفسير اثر جمال الدين ابوناصر احمد بحرانى (م 820 ق) است. تفسير صغير ابن متوّج در يك جلد و به زبان عربى است كه با استفاده از روايات و اخبار ائمّه اطهار(عليهم السلام)آيات قرآنى را تفسير كرده است. از او تفاسير ديگرى نيز نام برده اند.59
اين تفسير اثر شيخ عفيف الدين طيفور (زنده در 876 ق)، فرزند سراج الدين جنيد حافظ واعظ، از مفسّران شيعه و علماى اماميه است. اين تفسير در يك جلد به زبان عربى و به شيوه كلامى و روايى است و به احاديث مروى از ائمّه اطهار(عليهم السلام) اقتصار كرده است. در موارد بسيارى، از تفسير فرات كوفى بهره مند شده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى نسخه مورّخ 909 ق را در كتابخانه «شيخ محمد سلطان المتكلمين» در تهران مشاهده نموده است.60
بنابراين، مى توان گفت: از قرن پنجم به بعد، نسبت به روايت كم توجهى نشده، بلكه برخى از اعاظم شيعه علاوه بر توجه به اخبار اهل بيت(عليهم السلام) براى تفسير، به راهى ديگر رهنمون شدند و در اين كار از بيانات كسانى كه به عصر رسالت نزديك بودند، بهره جستند. برگزيدن اين شيوه براى آن ها از اين نظر ضرورى بود كه بر خلاف مفسّران پيشين شيعه، مى خواستند همه آيات قرآن را تفسير كنند و كلمات بر جاى مانده از اهل بيت وحى(عليهم السلام) جوابگوى اين نياز نبود. بنابراين، مى توان گفت: از قرن پنجم به بعد، تدوين تفسير شيعى حركتى رو به پيشرفت داشت. از اين قرن به بعد بود كه دانشمندان شيعى به فكر تدوين تفسيرى منطبق با اصول شيعه براى كل قرآن افتادند و تا آن هنگام، شيعيان به تفسير تمام قرآن اقدام نكرده بودند.
اين مرحله تقريباً از سده پايانى هزاره اول هجرى آغاز مى شود. در اين مرحله، مؤلفان با بهره مندى از جوامع روايى تفسيرى پيشين و غير آن ها، تفاسير روايى گسترده ترى پى ريزى نمودند و تأليفات جديدى عرضه داشتند.
يكى از آغازگران اين حركت جناب فيض كاشانى (1007ـ 1091) است. او در كتاب صافى پس از ارزيابى كار اهل سنّت در موضوع تفسير و غير قابل اعتماد دانستن آن، تلاش هاى علماى سلف صالح اماميه را در اين باب چنين ارزيابى مى كند: تأليفات متأخران از اصحاب اماميه نيز بر منوال اهل سنّت است. آن ها نيز به استناد سخنان رؤساى عامّه سخن گفته اند و نقل روايت از اهل بيت عصمت(عليهم السلام)در بيان آن ها كمياب است. مفسّران بيش تر به حاشيه پرداختند و از محتوا دور ماندند... آنچه توسط قدماى اصحاب اماميه از اهل حديث تأليف شده نيز داراى كاستى هايى است; از جمله: همه آيات نيازمند تفسير را شامل نمى شود; انتساب برخى از روايات به دلايل گوناگون به امام ثابت نيست; برخى روايات اين كتاب ها ارتباطى به تفسير قرآن ندارند و آياتى كه نيازمند تفسير بوده، ترك شده اند; داراى نظم و اسلوب لايق و شيوايى نيستند; برخى از اين تفاسير مشتمل بر امورى برخلاف عقل و تاريخ هستند و برخى حاوى تأويلاتى كه بر حيرت مراجعان مى افزايند و ... . دست يابى به روايات تفسيرى در جوامع روايى غير تفسيرى نيز به سبب پراكندگى، بسيار مشكل است. علاوه بر اين، پاسخگوى همه نيازها نيستند و خلاصه آن كه تاكنون در ميان مفسّران با فراوانى آن ها و فزونى تأليفات تفسيرى شان، تفسيرى پيراسته، برگزيده و بى نيازكننده، كه استنباط شده از احاديث اهل بيت و خالى از سخن ديگران باشد، نيافتم. او سپس آرزو مى كند كه تفسيرش چنين تفسيرى باشد و آن را جز با مدد الهى ممكن نمى داند.61
در اين مرحله، دو حركت به موازات يكديگر شروع شد: يكى ادامه دهنده حركت قدماى مفسّران شيعه كه در آثارى همچون البرهان و نورالثقلين تجلّى يافته و با نسبتى كم تر، همان كاستى ها را به همراه دارد. ديگرى كليد اصلى فهم معارف قرآن را روايت دانسته، اما در مواردى كه دستش از روايت كوتاه بوده، راه را بر خود بسته نديده و از شيوه هاى ديگر براى دست يابى به پيام قرآن تلاش نموده است. ضمن ارج نهادن به همه اين تلاشگران به گوشه هايى از آن ها اشاره مى شود:
تفسير مزبور تأليف سيد شرف الدين على حسينى استرآبادى نجفى (م 940) از علماى شيعه است. چنان كه از نام آن هويداست، اين تفسير در بيان و شرح آيات وارد شده در فضايل خاندان عصمت و نبوت(عليهم السلام)است كه از طريق اخبار و روايات فريقين به دست ما رسيده. مؤلّف در اين اثر، از كتاب كنزالفوائد كراچكى و كتاب ما نزل من القرآن فى اهل بيت(عليهم السلام)تأليف ابن الحجّام و كتاب كشف الغمة اربلى و مصنفّات علّامه حلّى و كتبى ديگر بهره برده است. اين اثر با تحقيق حسين استاد ولى در سال 1409 توسط دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدّرسين حوزه علميه قم انتشار يافته است.62 پيش از اين، همين اثر با تحقيق مدرسه امام مهدى(عليه السلام)انتشار يافته بود.
در اين قرن، مى توان به تفسير زواره اى اشاره كرد كه در دو مجلّد بزرگ و به شيوه روايى نگاشته و ترجمة الخواص ناميده شده است.63
اين اثر، كه به اختصار تفسير برهان نيز ناميده مى شود، تأليف محدّث بزرگوار، سيدهاشم بحرانى، از دانشمندان معروف شيعى است. وى از دانشمندان معروف قرن يازدهم (معاصر شيخ حرّ عاملى ـ م 401) است. وى در سال 1107 يا 1109 از دنيا رفت. اين اثر فراهم آمده از روايات اهل بيت(عليهم السلام)است و به ندرت از برخى صحابه سخنى نقل مى كند.64 مؤلّف در اين اثر، از 54 منبع شيعى ـ كه برخى از آن ها اكنون در اختيار ما نمى باشند ـ و به طور محدود از برخى منابع اهل سنّت حديث نقل مى كند.
مؤلّف تفسير خود را با يك مقدّمه و شانزده گفتار در موضوعاتى همچون فضل علم و عالم و فضل قرآن آغاز كرده و در گفتار شانزدهم، به معرفى مأخذ تفسير خود پرداخته و سپس تفسير قرآن را شروع نموده است. اين تفسير در پايان اين قرن (1095 هـ.ق) اتمام يافت و به عرصه فرهنگى جامعه راه پيدا كرد. وى غير از اين تفسير، چهار كتاب تفسيرى ديگر نيز تأليف كرده و تفسير «البرهان» جامع دو كتاب تفسيرى وى به نام هاى الهادى و مصباح النادى و رواياتى است كه مؤلف پس از دست يابى به تفسير عيّاشى و ابن ماهيار بر آن ها اطلاع پيدا كرده است.65
تفسير نورالثقلين، تأليف عبد على بن جمعه عروسى حويزى شيرازى (م 1112 هـ.ق) اثر ديگرى است كه در همين دوره به رشته تحرير در آمد. مؤلّف با بهره گيرى از 43 مأخذ از تفاسير روايى گذشته و جوامع حديثى ديگر، به تأليف اين كتاب مبادرت نمود.
در اين تفسير، از هفده منبع همچون نهج البلاغه، عوالى اللئالى، الخرائج و الجرائح، سعد السعود و الاهليلجه رواياتى نقل كرده كه تفسير برهان متعرّض ذكر آنان نشده است.66 مؤلّف در اين اثر از ذكر سند روايات صرف نظر كرده است. همچنين معلوم نكرده كه روايت مرتبط به كدام آيه است. از اين رو، مراجعه كننده در يافتن روايت مربوط به آيات مورد نظر خود، با مشكل مواجه مى شود. در اين تفسير، روايات مخالف با اجماع نيز ذكر شده اند تا راه براى تأمّل آيندگان باز باشد. اين كتاب اكنون در پنج جلد مشتمل بر 13416 حديث چاپ شده است.
اين تفسير تأليف ميرزا عبدالله افندى (1066ـ 1130)، از مشاهير علماى رجالى اماميه و صاحب رياض العلماء است. تفسير مورد بحث در يك مجلّد بزرگ به زبان عربى و شيوه روايى آن شامل تمامى قرآن است. مفسّر پس از ذكر هر آيه كريمه قرآن، تمامى اخبار و احاديث مروى از خاندان عصمت و نبوت و ائمّه اطهار(عليهم السلام) را در ذيل آيه ذكر نموده است.67
مؤلّف اين تفسير مولى صالح بن آغا محمد برغانى قزوينى (م حدود 1271) است. او داراى تأليفات متعددى در تفسير است. يكى از تفاسير وى مفتاح الجنان فى حل رموز القرآن نام دارد. اين تفسير، كه به آن تفسير الوسيط و تفسير برغانى نيز مى گويند، در هشت مجلّد بزرگ و به زبان عربى است. در اين تفسير، آيات قرآن بر مبناى روايات و احاديث ائمّه هدى(عليهم السلام) تفسير شده اند. اين تفسير تلخيصى از تفسير بزرگ مؤلّف با نام بحرالعرفان و معدن الايمان است. جلد اول اين تفسير، كه تا بخشى از سوره «آل عمران» را در بر مى گيرد، با تحقيق عبدالحسين شهيدى صالحى در نجف به چاپ رسيده است.
تفاسيرى كه تاكنون مطرح شدند، به طور كل تفاسيرى هستند كه در آن ها روايت بدون توضيح و شرحى از سوى مؤلّف، به عنوان كليد فهم قرآن معرفى شده اند و اين ويژگى مشترك اين گونه تفاسير و تفاسير تأليف شده در دو مرحله پيشين است.
در اين دوره، شاهد ظهور تفاسيرى هستيم كه تفسير روايى محض نيستند، اما جنبه روايى آن ها پررنگ است. در اين تفاسير، آياتى كه روايتى ذيل آن ها وارد شده يا روايتى بتواند مضمون آن ها را روشن كند، با استفاده از روايت تفسير شده اند; برخى از روايت هاى آن ها هم با بيانى از طرف مؤلف همراهى مى شود.
اما بر خلاف تفاسير روايى محض، از طرح آياتى كه روايتى درباره آن ها نرسيده صرف نظر نشده، بلكه اين آيات به صورت اجتهادى مورد تفسير قرار گرفته اند.
از اين نوع تفاسير مى توان به تفسيرهاى ذيل اشاره كرد:
اين تفسير تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى (قرن هشتم به بعد) است. مصحّح اين كتاب، جناب محدّث ارموى، آن را تلخيص تفسير ابوالفتوح رازى دانسته است. مؤلّف شيوه تفسيرى خود را چنين بيان مى كند: «... مؤلف كتاب چنين گويد: چون يكى از اين دو متمسَّك، كتاب خداى و گذاشته مصطفى(صلى الله عليه وآله) است و عوام از فايده اين كتاب بى نصيب اند، از آن كه علم تأويل و تفسير آن كسى داند كه سال هاى دراز در درياى علوم غوطه خورده باشد و به غوص فكر، جواهر بيان و نكات قرآن به دست آورده باشد; نه از هر دريايى، بلكه از درياى «اَنَا مدينةُ العِلم و علىٌّ بابُه» و تفاسير اصحاب آنچه عربى است عوام را از آن بهره اى نيست و آنچه به زبان فارسى است بعضى كه اختصار دارد از فائده عارى و آنچه مطوّل است در آن اعراب و لغت و اشتقاق و قرائت و اختلاف مفسّران از بس كه آورده اند عوام در مطالعه آن سرگشته و حيران و از فائده آن بى نصيب مى شوند، چون جمله را بر اين يافتم، از بخشنده انس و جان مدد خواستم و به توفيق او اين كتاب در تفسير تأليف و نام آن را جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فى تفسير القرآن نهادم و در او جمع كردم از تأويل آيات و تفسير مشكلات، آنچه بزرگان دين و پيشوايان اهل يقين بر محك عقل زده اند و از قعر بحر "و الراسخونَ فى العِلم" يافته اند و سبب نزول آيات آنچه معتمدان روايت كردند و سياق آيات و ظاهر آن را بر آن دليل است اختيار كردم و از بهر هر آيتى اخبار و احاديث و مناقب و فضائل اهل بيت آنچه لايق بود نوشتم تا چشم بينندگان را نور بود و دل عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) را سرور. و الحمدلله رب العالمين.»68
مؤلف اين تفسير محمد بن مرتضى، معروف به «فيض كاشانى» (1007ـ 1091ق) است. ايشان آيات قرآن را به دو دسته تقسيم مى كند: دسته اى كه در آن ها فهم مراد آيه نيازمند راهنمايى معصوم(عليه السلام) است و دسته اى كه با شرح الفاظ و بهره مندى از علوم مرسوم دست يافتنى است. مؤلف شيوه خود را چنين بيان مى كند: در هر آيه اى كه نيازمند توضيح بود، اگر بيانى از قرآن نيافتم به سراغ روايات اهل بيت(عليهم السلام) در كتاب هاى معتبر اصحاب رفتم و در صورت دست نيافتن به حديثى از طريق اماميه، از سخنان معصومان، كه از طريق غير امامى رسيده باشد، بهره بردم. در مواردى كه به سخنى از ايشان دست نيافتم، به كلمات رسيده از مفسّران استناد جستم69. وى شيوه برگزيده خود را نيز با روايات مستدل مى كند.
مؤلف اين اثر قطب الدين محمد شريف لاهيجى (م بين سال هاى 1088 ـ 1095) و معاصر فيض كاشانى و علّامه مجلسى و شيخ حرّ عاملى است و مورد تجليل علماى رجالى قرار گرفته. مصحّح اين كتاب، جناب محدث ارموى، درباره شيوه مفسّر مى گويد: او در تفسير خود به نقل و بيان روايات اهل بيت(عليهم السلام) بسيار عنايت داشته و كلمات ايشان را از منابع و كتاب هاى معتبر شيعه نقل نموده است. در هر جا تعارض و تنافى در ميان دو روايت يا بيش تر بوده و يا توهّم مى شده به جمع ما بين آن ها بر وجه دلپذير پرداخته و عدم تنافى را روشن ساخته است. در هر مورد كه بيانات خاصه مورد قبول عامه نبوده، دلايل عدم قبول آن ها را ذكر و به ردّ آن ها اقدام كرده است.70 در همين دوره، تأليفات ديگرى در همين سبك و سياق در بين شيعه تحرير شده اند كه از جمله مى توان به تفسير منهج الصادقين (قرن دهم) و كنزالدقائق اشاره كرد.
جناب محدّث ارموى علت اوج گرفتن تأليفات روايى در اين برهه از تاريخ شيعه را چنين بيان مى كند: «نهضت و جنبش امين استرآبادى [م 1028 ]توجه عموم اهل علم و دانش را به احاديث و اخبار بيش از آن كه در سابق بوده اند، متوجه ساخت. پس علما در هر گوشه و كنار به نشر احاديث و اخبار و تأليف و تصنيف در آن باب پرداختند. بالنتيجه، محمدبن ثلاثه اواخر، موفق شدند تا وافى و بحار و وسائل را به رشته تأليف آوردند و همچنين سيد ميرزاى جزائرى كتاب بزرگ جوامع الكلام را در اين باره نوشت و عوالم العلوم در رديف اين ها تأليف شد. الى غير ذلك.»71
فرمايش ايشان در باره تفاسير روايى نيز صادق است. بايد توجه داشت كه پيش از امين استرآبادى، استاد وى ميرزا محمد استرآبادى (م 1028) نيز داراى گرايش هاى اخبارى بوده است و شاگرد وى كتاب الفوائدالمدنيه را، كه حاوى بيان مسلك اخباريان است، به توصيه او تحرير كرده. بنابراين، با پيدايش گرايش هاى اخبارى در بين علماى شيعه از نيمه قرن دهم، تأليف تفاسير روايى نيز با شتابى متناسب با آن دچار تحول و دگرگونى شد و در زمانى كوتاه، تأليفات متعددى در اين زمينه عرضه شدند.
مطلب گذشته بستر فكرى و نظرى اين حركت را هموار نمود. امرى كه از پيش وجود داشت و پى روى مى شد و در نتيجه حركت اخباريان به انحراف كشيده شد. در اين باره، نبايد از تأثيرگذارى حاكمان صفوى (حكومت 907 ـ 1148) و پشتيبانى ايشان از علماى شيعه و در نتيجه، ايجاد فضاى اجتماعى و بستر عملى مناسب براى چنين حركتى غافل شد. شايد امر اخير در پيدايش حركت فكرى اخباريان نيز بى تأثير نباشد. اين حركت ابتدا به صورتى ملايم تر بروز يافت و در كتاب هايى همچون صافى، تفسير شريف لاهيجى، تفسير گازر و برخى تفاسير ديگر تجلّى نمود و در ادامه، شايد به دليل شدت يافتن آن گرايش ها، تفسير براى بار ديگر بر پاشنه اول خود گرديد و فقط به تفسير آياتى پرداختند كه در ذيل آن ها روايتى از معصومان(عليهم السلام)يافت شده بود. البته اين حركت چندان دوام نيافت و در ادامه، در بين غالب مفسّران شيعى شيوه اى كه مرحوم فيض كاشانى بنيانگذار آن بود، با قدرى تفاوت ـ بسته به تفاوت ديدگاه ها ـ دنبال شد.
1ـ رضا استادى، آشنايى با تفاسير قرآن مجيد و مفسران، قم، مؤسسه در راه حق، 1377.
2ـ همو، چهل مقاله، قم، انتشارات كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، 1371.
3ـ على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، تهران، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و سمت، 1381.
4ـ ابوالمحاسن حسين بن حسن الجرجانى، تفسير جلاءالاذهان و جلاءالاحزان [تفسير گازر] تصحيح و تعليق مير جلال الدين حسينى ارموى، بى جا، بى تا.
5ـ ابوالمكارم حسنى، البلابلوالقلاقل، تهران، احياء كتاب، 1375.
6ـ بهاءالدين شيخ محمد شريف لاهيجى، چ سوم، علمى، 1363.
7ـ صدر حاج سيد جوادى و ديگران، احمد و... ، نشر شهيد محبى، تهران، دائرة المعارف تشيع، 1377.
8ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، بى تا.
9ـ محمد طوسى، اختيار معرفة الرجال، معروف به رجال «كشى»، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1348.
10ـ همو، التبيان، مكتب الاعلام الاسلامى، 1409.
11ـ همو، رجال الطوسى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1420.
12ـ عقيقى بخشايشى،طبقات مفسّران شيعه،قم، نشرنويداسلام.
13ـ محمد بن مسعود عيّاشى، كتاب التفسير، تهران، المكتبه الاسلاميه، بى تا.
14ـ فيض كاشانى، الصافى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.
15ـ مولى فتح الله كاشانى، منهج الصادقين، تهران، اسلاميه، بى تا.
16ـ حسين كريمان، طبرسى و مجمع البيان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1361.
17ـ فرات بن ابراهيم كوفى، تفسير فرات كوفى، تهران، مؤسسه الطبع و النشر، 1410.
18ـ بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1406.
19ـ محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون، مشهد، الجامعه الرضويه للعلوم الاسلاميه، 1418.
20ـ احمدبن على نجاشى، رجال نجاشى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1418.
1ـ تفسير قرطبى، ج 1، ص 35 / بحارالانوار، ج 92، ص 105.
2ـ بحارالانوار، ج 92، ص 105.
3ـ مكاتيب الرسول، ج 1، ص 403.
4ـ الفوائد الطوسيه، ص 243.
5ـ رجال نجاشى، ص 6.
6ـ